وقت نیوز - روز جمعه در جریان بزرگداشت سالگرد رحلت استاد شهریار و روز ملی شعر و ادب فارسی از استاد فرهیخته و ستاره پرفروغ فرزند تبریز و آذربایجان استاد محمد علی جدیدالاسلام با اهداء نشان درجه یک هنری به حق تجلیل شد.
به عنوان فردی که سال ها در جهت بزرگداشت و تقدیر از ایشان و استفاده از گنجینه هنری ( مادی و معنوی ) آن استاد گرامی برای عظمت و افتخار آذربایجان که در عرصه عکاسی با عشق و پشتکار ایجاد کرده اند تلاش داشته ام به طور قطع از تجلیل وی بسیار خرسندم . اما ملاحظاتی چند از بابت نوع تعامل با کل مفاخر و در تمام عرصه ها به خصوص استاد جدیدالاسلام بعنوان مصداق عینی به نظر می رسد که تقدیم می دارم .
نمی دانم این چه فرهنگ و تفکری و از کجاست که بر ملت آذربایجان حاکم شده است برای ملت ما حرمت به بزرگ و قدردانی از اسطوره و اطاعت از سرکردگانش جزء لاینفک فرهنگ و منش زندگیش بوده است اینک در این مرز و بوم برای بودن باید نباشی برای دیده شدن باید بروی برای قدر پیدا کردن باید حکم تایید دیگران و یا کشورهای بیگانگان را داشته باشی و در صورت استقامت و اصرار به سوختن برای ایجاد روشنائی افتخاربرای شهر و منطقه خویش تنها زمانی و در حدی یادت می کنند که بتوانند بشکنند تا هستی نه برای دیدارت وقت پیدا می کنند نه سخنت را می شنوند و نه مرهمی برای زخمهایت می زنند.در حیرتم از مرام این مردم خست این طایفه زنده کش و مرده پرستتا هست به ذلت بکشندش به جفا گر مرد به عزت ببرندش سر دست
به یاد دارم روزی که استاد بعد سالها تحمل کم لطفی بدلیل جفا به ثمره سال ها عشق و پشتکارش توسط یکی از سازمان های این شهر دلش شکسته بود و مرا متفخر به همدردی به آتلیه اش در ولیعصر دعوت کرد و فرمود دیگر می خواهم بروم ، از تهران دعوت دارم ،حتی هزیته های بسته بندی و حمل اقلام و تولیداتم را پرداخت می کنند و تحت حمایت بیمه قرار می دهند، عرض کردم هویت وجودت و آثار معنوی خویش تبریز را می خواهی چه کار کنی فرمودند دلم را نمی برم و در تبریز مام وطن به ودیعه می گذارم و هر دو را به یکدیگر می سپارم چند ماهی اجازه خواستم مساله را به محضر مسوولان ذیربط منتقل نمایم تا شاید راه حلی بوجود آید ، گفتند من توقعی ندارم و به چیزی هم احتیاج ندارم محل در خور نمایشی بدهند برایم بس است. فکر نمی کنم در مسوولی مانده باشد که نزده باشم ! و در جلسه ی باشد و ارزش چنین کنجینه ی و ضرورت حفظ آن را نگفته باشم ! اما تنها نتیجه ای که توانستم کسب کنم شنیدن و در برخی موارد به ظاهر اظهار همدردی بود و بس ! استاد از تاخیر جواب حقیر متوجه نتیجه شد و برای وداع و شروع به جمع آوری دعوت کرد نشست خاصی بود بغض گلوی هر دو را می فشرد و از چلاندن غمها و دردها و غریبی تبریز آب حسرت در سکوت از گوشه چشممان جاری می شد و سرانجام استاد رفت .... رفت و بعد دهه ها موزه آثار فرح دیبا را در برج آزادی ، مهمترین بنای تهران خالی کردند و به بزرگواری که در حد یکی از بناهای تاریخی که برخی مسوول شدگان به دفتر خصوصی تبدیل کرده اند جا نبود به انسانی که متصدیان برای دلجوئی محلی برای نمایشگاه یک هفته ای در شهر پیدا نکردند تحویل و با پرداخت صفر تا صد هزینه های مراسم افتتاحی با عظمت چند روزه حتی با دعوت سفرای برخی کشورها برگزار کردند که هنوز نیز پابرجاست .مراسم برگزار شد اما برخی سوالات مغز انسان را همچنان می فشارد و چاره ای جز پرسش نمی گذارد که همه اینها را به مقال دیگر وا می گذارم تنها این پرسش را طرح می کنم آیا قبل از کوچاندن استاد امکان چنین بزرگداشتی نبود؟! و بزرگداشت پیشکش امکان این نبود که نرنجانیم و فراری ندهیم به آثارش که به خاطر آنها نشان گرفت بی احترامی نکنیم یکی از دهها بنای تاریخی خریداری شده را به عنوان موزه عکس و دوربین تبریز اختصاص دهیم یا قرار هست با افتخاری که ناشی از معاشرت با مرکز نشینان کشور پیدا کرده مراسم ما را مزین نماید ؟ که البته برخی از اهالی هنر از حضور و اخذ نشان فوق بدلیل انواع بی مهری ها امتناع کردند.
آذربایجان و قلب تپنده اش تبریز چشمه جوشان اسطوره های گمنام حتی در سطح جهانی در عرصه های مختلف هست که نور هنر و فکر و شعور و استعداد شان قرنهاست نه تنها تبریز را به دریچه تجدد دینی ، عرفانی و صنعتی و هنر تبدیل کرده اند بلکه کشور و منطقه و جهان را در مواردی از آب سحرآمیز خویش سیراب و دنیای تاریکی ها را روشن ساخته اند که بدلیل جفاء ناشی از تنگ نظری در نهایت غربت و گمنامی چراغ عمرشان به خاموشی گراییده و یا مجبور به تحمل غربت و روشن ساختن و روشن نگه داشتن چراغ خانه دیگران کرده ایم .سخن پایانی اینکه هیچ تمدنی بدون اسطوره هایش دوام نمی یابد و هیچ ملتی بدون اسطوره هایش نمی تواند حافظ خود و داشته هایش باشد قطعا برایش اسطوره تعریف می کنند و پتانسیل آن ملت و جامعه را در خدمت گرفته و استعمار می کنند از : جواد نیکبخت
586