شيخ بي درنگ شمشير از ميان بيرون آورد و مانند جومونگ مريد بخت برگشته را به سه پاره ي نامساوي تقسيم نمود و گفت : سالهاست که هيچ خري بين دو راهي علم و ثروت گير نمي کند.مريدان در حاليکه انگشت به دندان گرفته ولرزشي وجودشان را فرا گرفت گفتند يا شيخ ما را دليلي عيان ساز تا جان فدا کنيم. شيخ گفت: در عنفوان جواني مرا دوستي بود که با هم به مکتب ميرفتيم ، دوستم ترک تحصيل کرد من معلم مکتب شدم. حالا او پورشه داره...من پوشه...او اوراق مشارکت دارد،ومن اوراق امتحاني...او عينک آفتابي من عينک ته استکاني...او بيمه زندگاني،من بيمه خدمات درماني...او سکه و ارز...من سکته و قرض.... سخن شيخ چون بدينجا رسيد مريدان نعره اي جانسوز برداشته و راهي کلاسهاي آموزش اختلاس گشتندي ... .
386
انتهای پیام /