وقت نیوز : ابولفضل علیمحمدی ادیب و نویسنده تبریزی با ارسال نامه ی و با استناد به چند سند معتبر ادبی و تاریخی به اظهارات جهاگیر خان هدایت برادر زاده صادق هدایت پاسخ داده و بر گفته های قبلی خود درخصوص موضوع خود کشی هدایت تاکید کرده است .
به گزارش سرویس فرهنگی وقت نیوز متن نامه وی به این شرح است.
با سلام و عرض ادب : اگر بحث سخنرانی بنده در حوزه هنری تهران ( ۲۵ شهرور ) و نقل خاطره ای از شهریار درمورد هدایت به جهت تبیین تاریخ سروده شدن ( هذیان دل ) و تکذیبییه پر از اهانت و تهمت شما ، فقط در سایت ها و دنیای مجازی ادامه پیدا می کرد ، فرصت تفصیل و تصدیع نمی یافتم و آن را بیشتر به عرق معمول فامیلی تعبیر می کردم و نه نقد عالمانه ای که احیانا جوابی بطلبد. اما از آنجا که شنیده ام در برخی از محافل فرهنگی و ادبی هنوز هم برسر آنچه گفته ام و گفته اید ، بحث هایی بر سر صحت و سقم شان در می گیرد ، صواب دیدم که ابعاد مختلف بحث در اختیار علاقمندان به این مقولات و از جمله شخص جناب عالی که ظاهرا با اطلاعات ناقصی بنیاد هدایت را سرپرستی می کنید قرار گیرد تا بر اساس اسناد و شواهد ، سره از ناسره باز شناخته شود . مقدمتا اجازه می خواهم از زمان آشنا ئیم با هدایت و آثار ایشان سخنی بگویم : نسل من ، نسلی که در دهه ی چهل به کتاب خوانی جدی روی آورد ، چند نام را زودتر و بیشتر از همه شناخت . از آنها آموخت . به آنها عشق ورزید ، تعصب نشان داد ،و در آن سن و سال نوجوانی به بت شان تبدیل کرد آن چنان که نقد آنها را حتی از سوی دوستدارانشان نیز کفر به حساب آورد .
امروز با نگاهی به گذشته ، بایک حس پارادوکسی در مورد آن نام ها و شخصیت ها روبه رو هستم از طرفی خود را به حق وامدار همه ی آن بزرگان می دانم و از طرفی دیگر نمی توانم به مطلق آموزی و مطلق اندیشی شان که اغلب به شاگردان و خوانندگانشان هم منتقل شده و یکی از معضلات جامعه روشنفکری مارا شکل داده ، به دیده مثبت بنگرم . آنها مطلق دیدند، مطلق قبول کردند، مطلق نفی کردند انگار در قاموسشان واژه ای به نام نبیست وجود نداشت و امروز ما وراث اندیشه ی چنین بزرگانیم ، بزرگانی چون : جلال آل احمد ، صمد بهرنگی ، صادق هدایت ، احمد شاملو ، غلامحسین ساعدی و … که من و نسل من ، کتاب خوانی جدی را با کتاب های آنها آغاز کردیم از آشنائیم با آثار و افکار شاعران و نویسندگان داستان جداگانه ای دارم اما فعلا ودر این جا چند سطری به اختصار از آشنائیم با آثار و افکار صادق هدایت : سال ۱۳۴۹مسوول کتابخانه ی دبیرستان محل تحصیلم در تبریز بودم ، دریکی از کمدهای کتابخانه، کتاب هایی بود که معاونمان گفته بود از رده خارج هستند و نباید خوانده شوند. برای گفته اش دلایلی می آورد ، بخصوص انگشت روی کتابی گذاشت و گفت : مثلا هر کس اینو خونده ، خود کشی کرده کنجکاو شده بودم در غیاب معاون چند بار آن کتاب را از کمد در آوردم ، ورق زدم و رو جلدش را نگاه کردم . نوشته بود : بوف کور . معنی بوف را نمی دانستم. از لغت نامه یک جلدی ( شاید عمید ) معنایش را پیدا کردم. نوشته بود ( جغد ).ازجغد می ترسیدم و بدم می آمد شاید به تاثیر افکار عمومی که شوم می پنداشتند . اولش فکر کردم یک کتاب تحقیقی است در مورد جغد . جمله های آغارین کتاب ( در زندگی زخم هایی است …) کشش عجیبی برای خواندن آن کتاب در من ایجاد کرد . کتاب را در عرض چند روز خواندم . اما نه چیزی از کلیتش فهمیدم و نه خودکشی کردم . فهمیدم که حرف معاونمان یا مغرضانه بود ، یا جاهلانه . بعدها در مورد این نویسنده و آثارش بیشتر خواندم ، بخصوص بوف کورش را با تفسیر های متعددی که نوشته شده بود، تطبیق دادم و تازه در سال ۱۳۵۳ که دانشجوی ادبیات در تهران بودم این اثر مهم سوررئالیستی یا فراواقعی را که به تظاهر روح ناخود آگاه آدمی پرداختند ، به نسبت درک کردم .درهمان سال یا سالی پس از آن در جلسه ای پای صحبت دائی هدایت نشستم و مات و مبهوت این جمله اش شدم که : صادق در کلاس پنجم ابتدائی یک روزنامه ی دیواری در مدرسه شان در می آورد و اسمش را در گذشته بود ( ندای ارواح ). و بیشتر فهمیدم که نویسنده از همان دوران کودکی دنیا را از زاویه ای خاص می دیده است . زندگیش را از کتاب ها و افراد مطلع دیگر جویا شدم که از خانواده ای اشرافی و متنفذ بود که به تعبیر رفقای وطنی آن روزگار به طبقه اش پشت پا زده و به گیاهخواری روی آورده بود … گروه (رابعه ) اش با مجتبی مینوی و برگ علوی و مسعود فرزاد در مقابل ادبیان سنت گرایی چون ملک شعراء بهار، سر و صدائی راه انداخته بود … در مدت نه چندان طولانی عمرش داستان هایی با محتوی فلسفی وروانشناختی نوشت ، پژوهش ها کرد و ترجمه ها نمود و پس از دوبار خودکشی ناموفق ، درنهایت در سال ۱۳۳۰ درپاریس خود کشی کرد و در گورستان پرلاشنر به خاک سپرده شد. جناب جهانگیر :امروز هم در مورد هدایت که اورا یکی از طلایه داران نثر ادبیات جدید ایران می دانم ، و محتوی برخی از آثارش را دوست دارم وبه برخی که انتقادات جدی دارم ، همان کنجکاوی سال ۱۳۴۹ را دارم اما این ها را با شما در میان نخواهم گذاشت، چرا که شما هم نسل تقریبی من با موضعگیریها و مواضع مطلقبینی تان، توان درک و شنیدن حقایق را نخواهید داشت. میگویید:نه؟اثباتش آسان است اما اجازه فرمایید که برای ورود به بحث مورد مشاجرهی بنده و شما،اندکی نیز از آشنائیم با استاد شهریار و دوستی ایشان با صادق هدایت بنویسم: نام شهریار را از کودکی شنیدهبودم، حیدربابا یه سلامش ورد زبان مردم آذربایجان بود و چند غزل معروف فارسیش را در دفترچه های شعر دوستانم دیده بودم. اما با کلیات شهریار هم در همان مدرسه و در همان کتابخانهای که مسوولش شده بودم آشنا شدم: ای وای مادرم، پیام برانشتن، هذیان دل و … خیلی دلم میخواست که نام آورترین شاعر زمان خود را از نزدیک ببینم. چند بار هم تا دم درشان رفتم حتی یک بار نیز زنگ منزلشان را زدم اما پیش از باز شدن در خجالت کشیدم و برگشتم، اما بعدها فرصتهایی پیش آمد که هر از چند به همراه جمعی خدمتشان برسم و شنودهی نظرات و اشعارشان شوم. تا اینکه روزی از روزهای زمستان سال ۱۳۶۵ نزدیکی های غروب به منزلش رفتم. جلسهی پیش از آن روز صحبتی در مورد بیتی از حافظ: آن تلخ وش که صوفی امالخبائثش خواند اشهی لنا واحلی من قبله العذارا پیش آمده بود که بنده هم با کسب اجازه، نظری داده بودم که مورد قبول استاد واقع نشده بود. استاد آمادگی ذهنی به بحث جلسهی قبل داشتند، وقتی بنده را دیدند، فرمودند که: تو یک غیرتی به خرج بده و هفتهای یکی دو روز بیا حافظ را با تفسیرش پیش من بخوان. من که از این پیشنهاد استاد غرق خوشحالی شده بودم با کمال میل روزهای یکشنبه هر هفته از ساعت ۹ صبح با دفتری وضبطی راهی منز ل شهریار میشدم و معمولا تا ساعت ۱۲ ظهر، حافظ خوانی ما ادامه پیدا میکرد. بنده غزلها را از نسخهی قزوینی که مورد تائید استاد هم نبود و حافظ قدسی را بر آن ترجیح میداد، میخواندم و شهریار تفسیر و نظر خودشان را در مورد ابیات بیان میکرد. خلاصه بنده این توفیق را پیدا کردم که تا آخر عمر استاد در سایر روزها هم مورد محبت استاد قرار گیرم و شنوندهی خاطرات و نظراتشون در زمینه های مختلف دیگر هم باشم. در یکی از جلسات حافظ خوانی ، غزلی با مطلع: زان یار دلنوازم شکریست با شکایت گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت مورد بحث بود که رسیدیم به بیت: در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود از گوشهای برون آ، ای کوکب هدایت شهریار با شنیدن کلمهی هدایت، یاد صادق هدایت افتاد و گفت: مصرع دوم این بیت را به شوخی به هدایت چنین میخواندم: از گوشهای برون آ، ای صادق هدایت و سپس به ذکر خاطرات پرداخت و خیلی خودمانی گفت: بوف کورش، یک شب پدر و مار و در آورد. اصرار کردیم که چیزی بخون، زیاد اصرار کردیم، بوف کور را که تازه نوشته بود در آورد و قسمتی از آنرو خوند. در بوف کور هم که میدانید عجیب مناظر کریه هست. روحیهی همه افسرده و ناراحت شد . بعدا حضار به من گفتند که تو هم چیزی بخون و من هم هذیان دل را که تازه سروده بودم خوندم. همه سرحال آمدند. نیما گفت: من شعری لطیفتر از این ندیدم… هدایت آخرش هم خودکشی کرد.به من و نیما هم زیاد میگفت که بیایید خودکشی کنیم… و ما او را به صبر دعوت میکردیم… شهریار یک بار دیگر نیز وقتی هذیان دل را خدمتش میخواندم و توضیحاتی میخواستم با طول و تفصیل بیشتری به این موضوع پرداخت و اشاره به حضور ملکالشعراء بهار هم کرد.این خاطره البته تازگی ندارد اول بار در سال ۱۳۶۸ در کتابم <بررسی اشعاری از حافظ، از دیدگاه شهریار ص 71> و بار دوم در سال ۱۳۶۹ در کتاب دیگرم< در مکتب استاد> چاپ تابش تبریز در زیر عنوان غزل ۹۴ چاپ شده است. در ۲۵ شهریور ماه همین سال نیز در همایش بزرگداشت استاد شهریار در حوزهی هنری تهران صرفا به جهت بیان تقریبی تاریخ سروده شدن هذیان دل با بوف کور که با استناد به آن خاطره حدودا همسن و سالند بازگو شد ( هذیان دل در نسخههای خطی بدون تاریخ است و حدسهای متفاوتی در مورد تاریخ سرون آن بازگو شده . تا آنجا که عدهای فکر میکنند این اثر پس از حیدربابا یه سلام ، یعنی بعد از سال ۱۳۳۰ سروده شده است.) جناب جهانگیرخان : فردای سخنرانیم از خبرگزاری مهر با بنده تماس گرفتند و فرمودند که سخنرانی شما واکنشهایی داشته و از جمله برادرزاده صادق هدایت(جهانگیر خان) سندیت سخن شما را تکذیب کردهاند. بنده در آن گفتگوی تلفنی( در حین رانندگی) به اختصار از گفتههایم دفاع کردم و عرض کردم که ضمن احترام به برادرزادهی هدایت، مطمئنم که ایشان در جریان جزئیات دوستی هدایت با شهریار و نیما نبودهاند و مساله را خاتمه یافته تلقی کردم. اما چون اظهارات کامل شما را خواندم و تا به امروز هم هر از چندی در باب سند سخنرانیم مورد پرسش برخی از اهل تحقیق و ادب قرار گرفته ام ، مجبور شدم که مساله را قدری بیشتر توضیح دهم ، اما پیش از توضیحات بنده بخشی از اعتراض و تکذیبیه ی پر از اهانت و تهمت آمیز شما را به نقل از خبر گزاری مهر با هم مرور می کنیم : ”اینکه یک نفر بیاید بدون دلیل و توجیه خاطره ای به نقل از شهریار بگوید که واقعیت آن بعد از گذشت سالیان سال قابل اثبات نیست ، به نظر من حرکت حساب شده ای است. در این شکی ندارم که عده ای با فحاشی به هدایت کاسبی می کنند و فحاشی هایشان هم بی اجر و مزد نمی ماند. این اظهارات دروغ مطلق است. هر کس صادق هدایت را در آن سال ها می شناخته می داند که آدمی در آن جایگاه و با آن شهرت داخلی و خارجی ، هرگز چنین پیشنهاد خنده داری به دو شاعر دیگر نمی دهد.“ جناب آقای جهانگیر خان : در بیانات شما چند نکته مهم و اساسی هست که گمان می کنم منشاءش همان مطلق بینی و بت سازی است و نمی دانم اگر به تحقیق و دلیل و سند ، آنهم از زبان افراد مختلف و زمان های مختلف صحت گفته بنده ثابت شود و اینکه بیانات شما کذب محض و افترا و توهین بوده ، شهامت عذرخواهی و تکذیب سخنان خودتان را خواهید داشت یا نه؟ ۱- پایه و اساس و سند آن خاطره همچنانکه قبلا به شرح نزول و تاریخ آن در سال ۱۳۶۵ اشاره شد ، در درجه اول خود بنده هستم ، اما اگر گفته ی بنده را کذب محض می دانید به نقل قول پرستار ویژه ایشان در سال ۱۳۶۷توجه فرمایید که در کتاب ” سخن از یار آشنا – انتشارات آرمان رشد تهران – صفحه ۳۰“ چاپ و منشر شده است: ”استاد هر از گاهی که مختصر بهبودی می یافتند از دوستان قدیمی خود برایم صحبت می کردند . شبی از صادق هدایت نویسنده توانای کشورمان برایم گفتند که روزی در تهران به دربند رفته و در مکانی که ارتفاع زیادی داشت نشسته و مشغول صحبت از هر دری بودیم که به یک باره هدایت پیشنهاد کرد : بیا هر دو از این بالا خود را به پایین پرتاب کرده و به این زندگی پر از نکبت خاتمه دهیم ،گفتم : این کارها خلاف اعتقادات و مرام من است. تو هم اینقدر از زندگی بیزار نباش . مطمئن باش هر مشکلی پیامی از سوی خداست و حتما حکمتی دارد و در معرض آزمون خدا هستی…. ولی متاسفانه هدایت در بند این حرفها نبود و چند سال بعد بالاخره به زندگیش خاتمه داد“ ۲- اگر خاطره ی خانم رجب زاده ( پرستار شهریار) را هم قبول ندارید به این خاطره ی هوشنگ ابتهاج ( سایه) شاعر بنام و دوست قدیمی شهریار که در جواب سوالی که رابطه ی شهریار و هدایت را از ایشان جویا شده بودند، توجه کنید که در کتاب “ پیر پرنیان اندیش جلد یک صفحه ۳۹۹ “ به چاپ رسیده است . “یه نواری دارم ، براتون می ذارم .خیلی نوار جالبییه . یه روز شهریار داشت صحبت می کرد ، کسرایی ازش پرسید : آقای شهریار ، شما با هدایت هم آشنایی داشتید؟ شهریار گفت :بله؛ حتی سه بار منو وادار به خود کشی کرد……… ۳- مسعود بهنود در کتاب “ضد یاد” صفحه ۳۹۳ می نویسد : شواهدی هست که هدایت و انجوی به همراه چند تن دیگر به تشکیلاتی نظیر تشکیلاتی که آرتور کوستلر در غرب به آن وابسته بود، بی علاقه نبودند. آن تشکیلات به هنرمندان و شاعران و نویسندگان کمک می کرد که وقتی کار اصلی شان را انجام می دادند و شاهکارشان را خلق کردند ، بی زحمت دیگران رخت بربندند. چه می فرمایید جهانگیر خان ؟ باز هم می فرمایید که یک نفر آمده بدون دلیل و توجیه … با یک حرکت حساب شده …… با فحاشی به هدایت کاسبی کند؟ کدام حرکت حساب شده ، آقای جهانگیر ، و کدام فحش ؟ کدام کاسبی؟ نکند کسانی از هدایت به نام هدایت دکانی باز کرده اند و با فحاشی به هر کسی که سخنی در مورد آن نویسنده بزرگ بگوید ، کاسبی می کنند؟ جناب آقای جهانگیر خان: اما فرموده بودید : هر کس صادق هدایت را در آن سال ها می شناخته می داند که آدمی در آن جایگاه و با آن شهرت داخلی و خارجی هرگز چنین پیشنهاد خنده داری! را به دو شاعر دیگر نمی دهد! گمان دارم با ارائه اسناد و شواهد متواتر به این نتیجه رسیده باشید که هدایت بقول شما چنان پیشنهاد خنده داری به آن دو شاعر دیگر داده بود. اما یک سوال دیگر: راستی فکر می کنید که هدایت در آن سال ها (۱۳۱۶ تا ۱۳۲۰ ) که هنوز بوف کورش در ایران چاپ نشده بود جایگاه و معروفیتی بیشتر از نیما و شهریار داشت؟ سخن نهایی : بنده در آن جلسه قضاوتی در مورد خودکشی هدایت نکردم و گمان دارم که اولا نقل آن خاطره نه تنها اهانتی بر هدایت نیست بلکه برای هدایت شناسی کمک موثری هم می کند. ثانیا مگر نه این است که از شخصیت های بزرگ و شناخته شده آنچه را که موجب پویایی رشد افراد جامعه و تکامل علمی و ادبی و فرهنگی است باید تحسین نمود ، آیا دفاع و توجیه ضعف رفتارها و عملکردها از هر شخصیتی که به جهت انسان بودن ممکن است دچارش شوند، به تکامل اجتماعی و ادبی و هنری می انجامد؟ ابوالفضل علیمحمدی
586
انتهای پیام/